سریـال اکیـا عشق بی پایـان خلاصه و قسمت آخر فیلم اُکیـا خلاصه قسمت های سریـال اُکیـا Kara Sevda و قسمت آخر سریـال اکیـا شبکه جم و عهای سریـال عشق بی پایـان .

ترکیـه فیلم جدیدی را منتشر کرد کـه از موفق بودن آن بسیـار گفته شده هست که سریـال اکیـا یـا سریـال عشق بی پایـان نام دارد .

سریـال عشق بی پایـان

سریـال اکیـا کـه نام دیگر آن سریـال عشق بی پایـان هست مدتیست از شبکه جم تبلیغ مـیگردد و قرار هست فیلم اکیـا از این شبکه پخش گردد .

اکیـا Kara Sevda سریـال درام ترکیـه ای هست که از سایت فیلم imdb امتیـاز 7.6 از 10 را دریـافت کرده هست که نشانگر آن هست که این فیلم هم آنچنان چنگی بـه دل نمـیزند .

سریـال اکیـا کـه نام اصلی آن سریـال عشق بی پایـان هست و نام انگلیسی این فیلم Endless Love مـی باشد قرار هست تا مدتی دیگر از شبکه جم پخش گردد .

سریـال عشق بی پایـان را بعد از دوبله تصمـیم بر تغییر نام به منظور پخش گرفته شده هست که دلیل تغییر نام عشق بی پایـان بـه اکیـا را درون زیر ذکر کرده ایم .

در سریـال عشق بی پایـان نام نیـهان بـه اکیـا تغییر پیدا کرده هست که همـین باعث تغییر نام فیلم عشق بی پایـان بـه اکیـا شده هست .

این تغییر نام توسط خود شبکه جم صورت گرفته و اینطور کـه گفته شده اسپانسر مالی به منظور خرید و دوبله این فیلم این تصمـیم را گرفته هست .

بازیگران سریـال اکیـا از مطرح ترین بازیگران سریـال های ترکیـه ای هست که از شبکه های ای پخش مـیگردد کـه دو بازیگر اصلی این فیلم شـهرت بسیـار دارند .

سریـال عشق بی پایـان

بازیگر نقش اصلی عشق بی پایـان را نسلیـهان اتاگول درون نقش نیـهان بازی مـیکند کـه البته درون فیلم اکیـا با نام اُکیـا معرفی مـیشود .

نقش مقابل نیـها یـا اکیـا را بوراک اوزجویت نقش آفرینی مـیکند کـه پیگیران فیلم های ترکیـه ای با این بازیگر آشنایی دارند .

نسلیـهان اتاگول Neslihan Atagül متولد 20 آگوست 1992 درون ترکیـه هست که هم اکنون 24 ساله هست و جوان و کم نام و نشان هست .

از ویژگی های نسلیـهان اتاگول گریـه های مداوم و توانایی بازیگر زن ترکیـه ای درون گریـه هست که همـیشـه دستمال لازم هست .

بوراک اوزجویت Burak Özçivit متولد 24 دسامبر 1984 درون استانبول ترکیـه هست که هم اکنون 31 ساله هست و بسیـار دیده شده هست .

سریـال عشق بی پایـان

بوراک اوزجویت درون فیلم های چکاوک و حریم سلطان بـه شدت دیده شده و بازی های چشم این بازیگر از ویژگی های قدرتمند وی مـی باشد .

بوراک اوزجویت درون سریـال عشق بی پایـان یـا اُکیـا درون نقش کمال نقش آفرینی مـیکند کـه زوج خوبی را نسلیـهان اتاگول ایجاد کرده اند .

سریـال عشق بی پایـان درون سال 2016 بـه عنوان پرحس ترین سریـال ترکیـه انتخاب شد .

خلاصه قسمت های سریـال عشق بی پایـان یـا سریـال اُکیـا را درون این مطلب قرار خواهیم داد که تا عزیزان پیگیر سریـال اکیـا از اتفاقات این فیلم مطلع باشند .

قسمت آخر سریـال اکیـا نیز درون صورت بدست آمدن درون همـین مطب قرار داده مـیشود اما سعی مـیشود کـه آخرین قسمت سریـال عشق بی پایـان را زود قرار ندیم .

خلاصه دو قسمت آخر سریـال اکیـا ” کاراسودا ” :

در این دو قسمت نشان داده مـی شود کـه عامر اول دنیز را مـی دزده و زینب را همراهش مـی بره و در واقع بیـهوشش مـی کنـه و مـی بره. اسم اصلی کمال سویدره زینب مـی خواد با بچه فرار کنـه. اسم اصلی کمال سویدره عامر پاش درد مـی کنـه و به زینب مـی گه کـه برو برام از کشو دارو بیـار. زینب کلید را از کشو برمـیداره و با نامردی مـی ره. یعنی واقعا مثل چی سریع جناح عوض مـی کنـه. عامر همـین طور درد مـیکشـه . افراد عامر زینب را دستگیر مـی کنن و برمـی گردونن . عامر بـه زینب مـی گه کـه این پایـان ما بود کوچولو. به منظور کمال پیـام مـی فرسته کـه باید زینب را پیدا کنی و دست و پای زینب رامـی بینـه و همـه ی جا اتاق بنزین مـی ریزه و یک شمع مـی گذاره کـه زینب درون شرف اتش گرفتن را اکیـا و دنیز پیداش مـی کنن. اکیـا توی صحبت ها با عامر متوجه مـی شـه کـه عامر گفته بود کـه زیـاد نمـی تونم از تو دور بشم و مـی فهمـه کـه اون درون نزدیکی خودش خونـه ای اجاره کرده. خلاصه زینب را نجات مـی دن وای عامر چه حالی بهش داده بود ه ی ادم فروش . خلاصه عامر، اسم اصلی کمال سویدره اکیـا وکمال را بـه یک انبار مـی کشـه و اسلحه را درون دست اکیـا مـی گذاره و مـی گه یـا بچه ات یـا کمال و اکیـا دنیز را انتخاب مـی کنـه و به کمال با اشک و اه شلیک مـی کنـه کـه بعد مشخص مـی شـه کـه کمال ضدگلوله پوشیده بوده. پلیس اونجا را محاصره مـی کنـه اما عامر از راه های زیرزمـینی فرار مـی کنـه. دراین مـیان کمال را بـه محوطه ای مـی کشـه کـه مـین گذاری شده و پای کمال روی مـین گیر مـی کنـه. عامر مـی اد و طبق علامت هایی کـه گذاشته اکیـا را نجات مـی ده کـه اکیـا مـی دوه سمت کمال کـه عامر هم مـی ره نجاتش بده پاش گیر مـی کنـه. عامر با راهنمایی کاریی مـی کنـه کـه اکیـا بره وبعد بـه پلیس زنگ مـی زنـه مـین زیر پای عامر خنثی مـی شـه ولی به منظور کمال نمـی تونن کاری کنن. کمال دست عامر را نگه مـی داره وبعد از یک خداحافظی عاشقانـه با اکیـا و گفتن اینکه دوستش داره پاش را از روی مـین برمـیداره و عامر و کمال مـی مـیرن. داستان بـه چند سال بعد مـی ره و اکیـا همش اخرین نامـه ی کمال را مـی خوانـه و سر مـیز نشون مـی ده کـه ظاهرا این زینب با هاکان ازدواج کرده و حامله هست و بقیـه خانواده هم هستن. یعنی زینب چشم عشق و عاشقی را دراین فیلم کور کرده بود.

سریـال اکیـا

در زیر بـه داستان کلی سریـال عشق بی پایـان اشاره مـیکنیم :

کمال پسری جوان هست که درون محله‌ای فقیرنشین زندگی مـی‌کند. پدر او (حسین) آرایشگر هست و مادرش (فهیمـه) دوست دارد کـه کمال با برادر بزرگترش بـه نام تارک و کوچکش بـه نام زینب بـه خوبی و خوشی کنارهم باشند. نیـهان هم ی هست که درون نقطه‌ای دیگر از شـهر درون خانواده‌ای پولدار زندگی مـی‌کند و برادر دوقلویی بـه نام اوزان دارد. نیـهان، پدرش (اوندر) را خیلی دوست دارد و مادری خودخواه بـه نام ویلدان دارد. ویلدان مـی‌خواهد کـه نیـهان با پسری بـه نام امـیر ازدواج کند ولی نیـهان او را دوست ندارد. کمال و نیـهان اولین بار یکدیگر را درون اتوبوس مـی‌بینند و نیـهان کـه طراح است، صورت کمال را نقاشی مـی‌کند. یک ماه بعد، روز تولد نیـهان، کمال و دوستش (صالح) درون یک مرکز خرید، آن نقاشی را مـی‌بینند. نیـهان هم به منظور تولدش مـهمانی گرفته و دوستانش را دعوت کرده است. دوست صمـیمـی او (یـاسمـین) و همـین‌طور امـیر هم درون آن مـهمانی هستند. امـیر درون مـهمانی با یک مرد کـه در حال یدن با نیـهان هست دعوا مـی‌کند. نیـهان هم عصبانی شده و از آنجا بیرون مـی‌رود و به سمت قایقش مـی‌رود. با عصبانیت مـی‌خواهد قایق را راه بیـاندازد کـه ناگهان پایش بـه طناب گیر مـی‌کند و داخل آب مـی‌افتد. درون حال غرق شدن هست که بلافاصله کمال او را نجات مـی‌دهد. از این لحظه رابطه آن دو شروع مـی‌شود. یک روز امـیر نقشـه‌ای مـی‌کشد که تا به نظر برسد اوزان ی را کشته است. به منظور لو ناو بـه پلیس هم نیـهان مجبور بـه ازدواج با او مـی‌شود. روز بعد کـه کمال از نیـهان خواستگاری مـی‌کند، او “نـه” مـی‌گوید، کمال هم که تا مدتی افسرده مـی‌شود که تا این کـه به زونگولداک منتقل مـی‌شود. چهار سال بعد درون معدنی کـه کمال کار مـی‌کند حادثه‌ای رخ مـی‌دهد و کمال رئیسش (حقی) را نجات مـی‌دهد. بـه همـین دلیل حقی او را به منظور دستیـاری خود انتخاب مـی‌کند. یکسال بعد از آن اتفاق کمال پیش خانواده خود بر مـی‌گردد و برای نیـهان با امـیر رقابت مـی‌کند.

خلاصه چند قسمت آخر منتشر شده درون سایت اولی ها :

قسمت 62 اورجینال سریـال اکیـا :

کمال و اکیـا بعد از اینکه مـیبینن اتاق آسو خونیـه پلیس خبر مـیکنن. تو این قسمت گیزم کاراجا درون نقش کمـیسر مرجان وارد سریـال مـیشـه. خونـه کمالو چک مـیکنـه و نمونـه خون توی اتاق رو به منظور آزمایش مـیفرسته و متوجه مـیشـه یـه چاقو گم شده و به کمال مـیگه تو جزو مظنونین هستی. بعدش کمال دستش رو نگاه مـیکنـه کـه زخم شده و نشون مـیده کـه کمال دیشبش رفته بود خونـه که تا با آسو حرف بزنـه و ازش بخواد قرارداد ازدواج رو امضا کنـه ولی بقیـه اتفاقات رو یـادش نمـیاد.
کمال مـیره پیش نگهبان ساختمان و فیلمـی رو کـه وارد شدنش بـه خونـه رو نشون مـیده پاک مـیکنـه و مرجان هم مـیاد اونجا و ازش مـیپرسه تو فیلم ها چیزی توجهت رو جلب کرد و کمالم مـیگه نـه. زینب مـیره پیش عامر و بهش مـیگه مـیخوام با هاکان ازدواج کنم. عامر مـیگه نمـیتونی چون بچه ی منو حامله ای و زینبم مـیگه بـه خاطر همـین بهت خبر دادم عامر مـیگه اگه ازدواج کنی نمـیوفتم دنبال بو زینب مـیره. مرجان مـیره شرکت و به عامر و باباش نیگه کـه ممکنـه آسو کشته شده باشـه و غالب و مژگان فکر مـیکنن کار عامره ولی عامر مـیگه من نکشتمش، چون اون مـه و فاملیـه کوزجواغلو رو داره. کمال مـیخواد هرجور شده اتفاقات دیشب رو یـادش بیـاد و مـیره خونـه مخفی آسو که تا شاید آسو رو پیدا کنـه و مرجان هم اونجاست وبهش مـیگه راستشو بگو تو زنتو کشتی و کمالم مـیگه منی رو نکشتم. اکیـا و لیلا هم مـیرسن اونجا و اکیـا همش حسودی مـیکنـه کـه چرا مرجان پیش کماله. بعدش مرجان از کمال مـیخواد برسوندش مترو و اکیـام تعقیبشون مـیکنـه و با هم غذا مـیخورن. مرجان از کمال مـیپرسه با آسو تو یـه اتاق مـیموندید و کمالم مـیگه نـه و مرجان یـاد مویی مـیوفته کـه تو تخت آسو پیدا کرده بودن و فرستاده بودن به منظور آزمایش. طوفان بـه وسیله اکیـا عامرو مـیکشـه یـه انبار که تا ازش اعتراف بگیره و عامر مـیاد و طوفان روی عامر اسلحه مـیگیره و مـیگه تو آسو رو تو بهترین شبش کشتی، آسو و کمال دیشب با هم آشتی و شبو با هم گذروندن. بعدش تو رفتی کشتیش و مـیخوای قتلو گردن کمال بندازی. اکیـام مـیشنوه و شوکه مـیشـه. عامرم مـیگه نـه من قاتل م نیستم. و اسلحه رو از طوفان مـیگیره و مـیخواد بهش شلیک کنـه کـه اکیـا نمـیزاره و مـیگه اگه شلیک کنی دیگه منو نمـیبینی و طوفان مـیره.

عامر بـه خاطر ضربه ای کـه طوفان بـه پاش مـیزنـه، پاش بی حس مـیشـه (چون یک سال پیش پیش کمال بهش شلیک کرده) و مـیوفته زمـین و از اکیـا کمک مـیخواد ولی اکیـا با ماشین مـیره. اما برمـیگرده و به عامر مـیگه بلند شو عامر مـیگه تو بچگی همـیشـه خدارو شکر مـیکردم کـه اگه م رو گرفت تو رو بـه جاش فرستاد. تو معبد منی من همـه چیزو فقط بـه خاطر تو تحمل مـیکنم. اکیـا مـیگه یکی هست کـه ازت حاملست و تو رو دوست داره. عامر مـیگه منی رو کـه به خاطر خودش داداششو مـیفروشـه نمـیخوام. وقتی تو و کمال فرار کرده بودید زینب شما رو لو داد. من ازت نمـیگذرم بفهم. و اکیـا کمکش مـیکنـه بلند شـه و مـیرن. هاکان پیش عامره کـه خبر مـیرسه تو ساحل یـه مورد مشکوکی پیدا شده و عامر سریع مـیره و اونجا یک دستکش پیدا مـیکنـه و از پلیسا قایمش مـیکنـه. آسو زنده هست و همـه چی نقشـه خودش و طوفان بود. اون شب وقتی کمال اومد خونـه و مـیخواست قراردادو امضا کنـه بـه گردنش آمپول مـیزنـه و بیـهوشش مـیکنـه. و قبلا هم خون داده بود و خونشو رو تخت و دیوار مـیریزه و همـین طور رو لباس کمال. بعدشم تو ماشین کمال خون مـیریزن. و آسو تو قایق (همونی کـه پلیسا پیداش مـیکنن) مـیخوابه و موها و خونش رو مـیریزه. و چاقویی کـه اثر انگشت کمال روش بود هم تو آب مـیندازن. (که چاقو رو هم بعدا پلیسا پیدا مـیکنن) بعد از اومدن نتیجه گزارش ها کـه همش هم بر علیـه کماله مرجان مـیاد که تا کمالو دستگیر کنـه ولی کمال دستهاشو دستبند مـیزنـه و فرار مـیکنـه. پلیسا موقع نبش قبر اوزان مـیبینن کـه قبر خالیـه. و نشون مـیده کـه تارک شب قبلش قبرو کنده و جسد اوزان رو دزدیده. و به زینب مـیگه من بـه خاطر هردومون اینکارو کردم. مرجان بـه هاکان کـه تو قبرستونـه مـیگه اگه کمال اومد دستگیرش کن. کمال مـیاد قبرستان پیش اکیـا و مـیگه من بهت دروغ گفتم، اونشب رفتم خونـه که تا با آسو حرف ب. ولی بـه خاطر مخفی از تو نبود چیزایی هست کـه یـادم نمـیاد. اکیـا مـیگه چیزی بینتون گذشت کمالم مـیگه نـه و اکیـا مـیگه یکی مـیخواد قتلو گردن تو بندازه که تا وقتی همـه چی معلوم بشـه فرار کن و اکیـا جلوی هاکان رو مـیگیره و کمال فرار مـیکنـه. عامر مـیفهمـه کـه اثر انگشت روی دستکش ها مال کماله و مـیوفته دنبال کمال و نمـیزاره فرار کنـه و مـیگه فراری دستگیر شد، بازی تموم شد کمال سویدره.

قسمت 61 اورجینال سریـال اکیـا :

اکیـاو کمال پشت درون بودن کـه گورجان یـه لحظه از غفلت تارک استفاده کرد و اومد درو باز کرد ولی تارک زدش و درو بست و کمال نتونست بره تو خونـه. بعدش تارک زنگ زد بـه پلیس گفت یـه زن و مرد تو حیـاط خونـه م هستن و مزاحمت ایجاد مـیکنن و پلیسا اومدن و اکیـا و کمال مجبور شدن از اونجا برن. تارک گورجانو برد یـه جا کـه بکشتش ولی نتونست و وقتی پشتش رو کرده بود گورجان با چوب زد تو سرش و فرار کرد.
کمال فهمـید کـه بابای گورجان تو زونگولداغ بوده و شک کرد کـه شاید گورجان با آسو ارتباطی داشته باشـه و نقشـه کشید کـه ادای مستا رو درون بیـاره و از آسو حرف بکشـه. و فهمـید کـه بابای گورجان پیش حقی کار مـیکرده. عامر رفت پیش زینب بهش بیمـه سلامت داد و گفت تنـها کاری کـه مـیتونم برات م اینـه کـه به بفامـیلیـه کوزجواغلو رو بدم و زینبم گفت نمـیخوامش. من دیگه از تو گذشتم از اینجا برو.
عامر بـه باباش غالب گفت کـه احتمالا آسو تو تصادف اکیـا دست داشته و گفت وقتی مطمئن بشم تقاصشو بعد مـیده و دنبال گورجان بود. غالبم رفت بـه مژگان عامر گفت اگه مداخله نکنیم پسرمون مون رو مـیکشـه. شب مژگان درون اتاق عامر حرفاشو شنید کـه مـیخواست صبحش بره بـه یـه آدرسی. و ترسید کـه شاید بخواد آسو رو بکشـه و صبح از اکیـا خواست ببردش بـه اون آدرس. اونجا عامر آسو و طوفانو گیر انداخت و مـیخواست آسو رو بـه زور سوار ماشینی ه کـه ترمزش رو خراب کرده بود. آسو هم بـه خاطر اینکه نکشتش بهش آدرس جایی کـه فیلم های قتل اوزان رو نگه مـیداشت گفت ولی عامر بازم دست بردار نبود کـه مژگان رسید و گفت چیکار مـیکنید، شما برادرید. عامرم گفت تو ماشین زن منو دستکاری کرد و باعث تصادفش شد و اکیـا شنید اومد بـه آسو گفت اگه دوباره بخوای بـه منو م و کمال آسیب بزنی مـیکشمت. بعدشم رفت همـه چی رو به منظور کمال تعریف کرد و کمال خیلی عصبانی شد. ظهر آسو اومد خونـه و با کمال دعوا و کمال گفت مـیخوام طلاق بگیریم ولی آسو قبول نکرد. و گفت نمـیفهمـی اکیـا هم تو رو تو دستش نگه مـیداره هم عامر و کمال از خونـه انداختش بیرون. آسو هم با نقشـه جلوی همسایـه ها گفت چیـه مـیخوایی منو بکشی و کمالم گفت آره مـیکشمت، حساب همـه شو بعد مـیدی. هاکان واسه زینب حلقه خرید و گفت باهام ازدواج کن، من یـه ازدواج واقعی، بدون دروغ و کلک مـیخوام و زینبم قبول کرد.

کمال و آیـهان گورجانو پیدا و بهش گفتن کـه همـه چیو اعتراف کن ولی گورجان چون بچه هاشو طوفان گرفته بود و با اونا تهدیدش مـیکرد چیزی نگفت. آسو بـه عامر هر چی فیلم درون مورد شبی کـه اوزان یکی رو کشته بود (هفت سال پیش) هم داد و دیگه عامر باهاش کاری نکرد. عامر فهمـید گورجان پیش آیـهان و کماله و آدماشو با تارک فرستاد اونجا که تا گورجانو فراری بدن و درگیری شد و گورجان خودش فرار کرد (هم از دست کمال اینا و هم عامر) و آیـهان زخمـی شد. لیلا هم اومد گفت من آرامش تو رو دوست داشتم یـا این نوع زندگی کـه داری رو انتخاب کن یـا منو و آیـهان گفت معلومـه تو و لیلا گفت با حرف نـه با عمل ثابت کن. آسو بـه کمال زنگ زد گفت نیـا خونـه مـیخوام برم وسایلمو جمع کنم و کمال مـیخواست بره کـه زهیر نداشت. کمال و اکیـا بالاخره گورجان رو گیر انداختن و گورجان حالش بد بود. کمال گفت اعتراف کن که تا بهت دارو بدم و گورجان گفت کـه آسو بهش یـه چیز سم مانند داد و اونم بـه اوزان تزریق کرد و دوربینا رو هم اون تنظیم کرده بود. و کمال و اکیـا فهمـیدن آسو قاتله. از گورجان پرسیدن مـیدونی کی اوزان رو کـه مرده بود آویزون کرد؟ و اونم گفت نمـیدونم. (تارک اینکارو کرده ولی بـه جز زینبی نمـیدونـه) بعدش اومدن خونـه کمال دنبال آسو و رفتن اتاق آسو دیدن آسو نیست و همـه جا خونیـه.

قسمت 60 اورجینال سریـال اکیـا :

کمال زینبو بغل مـیکنـه و بهش مـیگه طاقت بیـار و زینب بیـهوش مـیشـه. عامرم بـه آمبولانس زنگ مـیزنـه. اکیـا از کمال معذرت خواهی مـیکنـه ولی کمال مـیگه از اینجا برو و عامر اکیـا و ویلدان رو از اونجا مـیبره. آمبولانس دیر مـیکنـه و کمال خودش زینبو مـیبره بیمارستان. اکیـا فکر مـیکنـه خودش زینبو زده و مـیخواد بره تسلیم بشـه ولی ش مـیگه کـه مطمئنـه خودش شلیک کرده نـه اکیـا. و عامر مـیگه الان سوال اینـه کـه خودتو مـیخوای لو بدی یـا تو؟ کمال بـه تارک و باباش خبر مـیده مـیان بیمارستان. تارک از کمال مـیپرسه کی اینکارو کرده و کمالم مـیگه نمـیدونم من فقط وقتی رسیدم زینب رو غرق خون دیدم. تارک هم فکر مـیکنـه عامر زینبو زده و مـیره سراغش. اکیـا هم از موقعیت استفاده مـیکنـه و مـیره اداره پلیس که تا همـه چی رو اعتراف کنـه. تارک بـه عامر مـیگه بگو چرا بـه زینب شلیک کردی؟ عامر مـیگه من بـه زینب آسیب نمـی بچه ی من تو شکمشـه. من تو نزدم ویلدان سزین اینکارو کرده. بعدشم مـیگه کمالم اونجا بود و فکر کرد کـه اکیـا زینبو زده و به خاطر محافظت ازش بـه من گفت اکیـاو از اونجا ببر. کمال زینب رو نـه بلکه ترجیح داد اکیـا رو نجات بده. بفهم دیگه تو و زینب به منظور کمال بـه اندازه سرسوزن هم اهمـیت ندارین. بـه جای من حتما از داداشت کـه سکوت کرده حساب بعد بگیری. لیلا هم بـه تارک مـیگه اکیـا رفته اداره پلیس که تا همـه چیزو اعتراف کنـه، قصد پنـهان کاری نداره و تارک مـیره. بعدش بـه آسو زنگ مـیزنـه مـیگه زینبو ویلدان زده، حتما مطمئن بشم اکیـا واقعا رفته همـه چیزو بگه یـا نـه و مـیره اداره پلیس. دکتر از اتاق عمل اومد بیرون گفت زینب و بچش هر دو سالمن و بابای کمال کـه خبر نداشتن زینب حاملس تعجب و هاکان گفت مـیخواستیم بهتون بگیم، من زینبو دوست دارم و بعد از این قضایـا با هم ازدواج مـیکنیم. کمال بـه هاکان مـیگه حتما بفهمـیم کی اوزانو دار زده. هاکانم مـیگه حتما منتظر بهوش اومدن زینب باشیم و آسو حرفاشونو مـیشنوه. زینبو از اتاق عمل مـیارن بیرون و فهیمـه بـه هاکان مـیگه من قاتل نیست، تو پلیسی اگه قاتل بود کـه باهاش ازدواج نمـیکردی. اکیـا مـیره اداره پلیس مـیگه کـه ش زینبو زده و اسلحه رو هم مـیده که تا بررسی بشـه. بـه هاکان خبر مـیدن اکیـا اعتراف کرده کـه ش زینب رو زده و فهیمـه هم مـیشنوه.

کمال مـیاد پیش اکیـا. اکیـا مـیگه تو داداش منو خفه کرده، امروز من بـه ت شلیک کرد، بچه ی عامر تو شکم زینب وجود داره ما با وجود اینا چجوری رابطه مون رو ادامـه بدیم و کمال مـیگه من بمـیرمم تو و بچه مون رو ول نمـیکنم. تارک هم مـیرسه و به کمال مـیگه تو داری از کی حمایت مـیکنی؟ با وجود اینکه دیدی کی زینبو زده ساکت شدی و دروغ گفتی. و فکر مـیکنـه اکیـا پشیمون شده و اعتراف نکرده. اکیـا مـیگه من همـه چی رو اعتراف کردم، من یـا م هر کدوم زده باشیم مجازات مـیشیم. من تو زندگیم بـه جز مـی رو بـه اندازه کمال دوست نداشتم. پنـهان کاری نکردم و مانع چیزی نشدم جرم مشخصه، مجازات هم سرجاشـه و گذاشت رفت. کمالم بـه تارک گفت من و اکیـا همش بـه فکر خانواده هامون بودیم وگرنـه خیلی وقت پیش از اینجا رفته بودیم. همش بـه خاطر بی مسئولیتی و مشکلات شما موندیم. من دیوانـه وار عاشق این م و دیگه فقط بـه اون و خدا اعتماد دارم و رفت. آدم آسو گورجان واسش آدرس فرستاد گفت کارت دارم زود بیـا. (مـیخواست ازش باجگیری کنـه) پلیسا اومدن و ویلدانو بردن اداره پلیس. بعدشم اومدن از زینب سوال و زینبم گفت من شکایتی ندارم، تصادفی اتفاق افتاد. ویلدان مـیخواست جلوی منو بگیره و اکیـا فکر کرد کـه واقعا مـیخواد شلیک کنـه و خواست جلوشو بگیره کـه یـه دفعه تیر درون رفت. عامر بـه یکی از پرستارا ساعتش و یـه یـادداشت داد کـه اونم بـه زینب داد و تو یـادداشت گفته بود کـه نباید از ویلدان شکایت کنی. سه روز بعد رو نشون داد کـه دادگاه ویلدان برگزار شد و چون زینب شکایت نکرده بود فقط جریمـه نقدی داد و آزاد شد. عامر مـیفهمـه تصادف اکیـا (تو قسمت 52) عمدی بوده و یکی ترمز ماشینش رو دستکاری کرده بوده. (آسو چون کمال و اکیـا رو بغل هم دیده بود اینکارو کرد) و به طوفان مـیگه بفهمـه کی اینکارو کرده. (طوفان خودش مـیدونـه کار آسوئه ولی چون عاشقشـه بـه عامر چیزی نمـیگه) زینب رو بردن اداره پلیس که تا مورد قتل اوزان ازش اعتراف بگیرن. عامرم اومد اداره پلیس. زینب گفت کم مونده بود با بچم بمـیرم و اولین پیـامـی کـه واسم فرستادی چی بود؟ اینکه شکایت نکنم. عامر : اسم اصلی کمال سویدره وقت نکردم برات نامـه عاشقانـه بنویسم. بعدش بهش گفت دقیقا این چیزایی کـه من بهت مـیگم رو بـه پلیسا مـیگی و رفت.

هاکان مـیاد بـه زینب مـیگه تو واقعا مـیخوای از عامر خلاص بشی؟ زینب مـیگه آره. هاکان : بعد باهام ازدواج کن و زینبم قبول مـیکنـه. کمال بـه اکیـا مـیگه چشمت روشن ت آزاد شده و مـیگه حتما ببینمت. بعدشم بـه تارک مـیگه من زینبو قربانی نمـیکنم، به منظور تمام سوالایی کـه در مورد قتل اوزان هست جواب پیدا مـیکنم. تارک : چه سوالی مثلا؟ کمال : اینکه کی اوزانو دار زده. و تارک مـیترسه چون خودش اینکارو کرده. فهیمـه مـیاد خونـه اکیـا اینا و به ویلدان مـیگه قاضی تو رو آزاد کرد ولی من نمـیبخشمت. ویلدان : ت پسرم رو کشته فهیمـه : اثباتش کو؟ تو واسه خودت حکم صادر کردی و به م شلیک کردی. اگه من مـیمرد پسر تو برمـیگشت؟ من بی گناهه، بدون اینکه بپرسین بهش گفتین قاتل. ممکنـه تو منو نبخشی ولی درون اصل من تو رو هیچ وقت نمـیبخشم و مـیره. اکیـام مـیره دنبالش و مـیگه منظورتون بـه من بود متوجه ام و فهیمـه مـیگه نـه نیستی عشق شما سیـاهه، شما غیر ممکن شدید. اکیـام مـیگه اگه کل دنیـا مقابلمون درون بیـان منو کمال به منظور هم کافی هستیم. هاکان از زینب اعتراف مـیگیره و اونم همونطور کـه عامر بهش گفته بود مـیگه من اوزانو نکشتم، فقط چند ثانیـه بالشتو رو صورتش فشار دادم و اوزان بیـهوش شد ولی هنوز زنده بود. هاکان ازش مـیپرسه بگو کی کمکت کرد زینبم مـیگه هیچمن تو اتاق تنـها بودم. عامر بـه باباش مـیگه تصادف اکیـا عمدی بوده و ازش مـیخواد براشی رو کـه اینکارو کرده پیدا کنـه. آسو و گورجان با هم قرار مـیزارن و آسو کلی بهش پول مـیده مـیگه از ترکیـه برو و اصلا برنگرد. آسو و طوفان با هم حرف مـیزنن و آسو بـه طوفان گفت عامرو دست بـه سر کن که تا نفهمـه من ماشین اکیـاو دستکاری کردم. طوفان : دیگه اینو بفهم کـه اکیـا و کمال رو نمـیتونی از هم جدا کنی. کمال تو رو دوست نداره، ازش دست بکش. آسو : مگه تو با وجود اینکه من دوست ندارم ازم دست مـیکشی؟ طوفان : نـه. آسو : منم از کمال دست نمـیکشم.

تارک زینبو مـیبره خونـه هاکان و مـیگه کاش مـیومدی خونـه خودمون. زینب مـیگه اینطوری بهتره، شاید بـه خاطر من بهشون آسیب برسه. بعدشم مـیگه مطمئن باش اینکه اوزانو کی دار زده رو از من نمـیفهمن، بـه هیچ وجه تو رو لو نمـیدم. تارک : ولیی کـه اون ویدئوها رو به منظور اکیـا و کمال فرستاد مـیدونـه. زینب : بعد از اینکه جواب کالبدشکافی بیـاد به منظور من همـه چیز تموم مـیشـه ولی به منظور تو هنوز یـه امـیدی هست. تارک : واسه تو هم تموم نمـیشـه، من یجوری خودمون رو نجات مـیدم. اکیـا و کمال سرقرار با هم حرف مـیزنن. کمال مـیگه دلم خیلی واسه دنیز تنگ شده، کاش یـه جایی بود کـه مـیتونستیم بهش پناه ببریم و اکیـا مـیگه روزای خوشمون برمـیگردن نگران نباش. کمالم مـیگه تو همـه چیز من هستی و همدیگه رو بغل مـیکنن. کمال قبلش بـه اکیـا گفته بود زینب آزاد شده. اکیـا مـیگه مـیخوام با زینب حرف ب و کمال مـیبردش خونـه زینب. زینب : چرا اومدی؟ من کـه ازتون شکایت نکردم، دیگه چی مـیخواین ازم؟ اکیـا : من کـه انقدر کمالو دوست دارم، فکر کردی دلم مـیخواست تو قاتل داداشم باشی؟ ولی اون ویدئو رو دیدم. وقتی بهت گفتم قاتل تو هم انکار نکردی و تو چشمام نگاه کردی گفتی آره من کشتم. تو به منظور انتقام گرفتن از عامر با اوزان ازدواج کردی، بـه داداشم خیـانت کردی. بـه خاطر مخفی خیـانت خودت کشتیش. زینب : تو چی؟ تو هم هفت سال پیش کـه اوزان یکی رو کشت مخفی کردی. اکیـا : آره، من اشتباه بزرگی کردم و به خاطرش هنوزم تو زندان عامر کوزجواغلو هستم.
کمال کـه فهمـیده بود از طرف زینب به منظور اکیـا نامـه اومده بوده. (نامـه ای کـه زینب نوشت که تا آسو بـه ش اینا بده ولی آسو واسه اکیـا فرستاد که تا آدرس زینبو پیدا کنـه) از زینب مـیپرسه چرا نامـه رو بـه اکیـا فرستادی و زینب بـه آسو شک مـیکنـه ولی بـه کمال نمـیگه کـه آسو نامـه رو واسش فرستاده بود. بعد از رفتن کمال، آسو رو خبر مـیکنـه مـیگه چرا نامـه رو به منظور اکیـا فرستادی نکنـه به منظور جدا داداشم و اکیـا اینکارو کردی؟ و آسو هم انکار مـیکنـه و مـیگه من اطلاع نداشتم زینب : بعد کی اینکارو کرده؟ آسو : همونی کـه تو رو بـه عنوان قاتل بـه اکیـا و کمال داد. عامر اینکارو کرده، اون اگه مجبور بـه انتخاب بشـه همـیشـه اکیـاو انتخاب مـیکنـه و زینبم حرفشو باور مـیکنـه. کمال و اکیـا مـیرن پاتوق آیـهان و اکیـا چون کمال دلش به منظور دنیز تنگ شده بود دنیزو آورد اونجا و کمال خیلی خوشحال شد. شبش هم اکیـا به منظور کمال سورپرایز آماده کرد و چادر هوایی درست کرد و رفتندراز کشیدن. بعدش یک سال پیش رو نشون مـیده کـه گورجان آدم آسو بـه اوزان آمپول مـیزنـه و در اصل قاتل اوزان آسوئه.

تارک مـیره پیش آسو و بهش مـیگه من اوزان رو دار زدم، لطفا کمکم کن. آسو هم مـیگه فقط یـه راه وجود داره، اونم اینـه کـه قتل رو گردن یکی دیگه بندازیم. یکی کـه خودشم گناهکاره و چیزی بـه مرگش نمونده. (آسو مـیخواد قتلو گردن گورجان بندازه که تا بیوفته زندان و از دستش خلاص بشـه) زهیر و آیـهان جای گورجان رو پیدا مـیکنن و کمال و اکیـا مـیرن سراغش. گورجان هم آسو رو مـیفروشـه و به عامر مـیگه آدرسی کـه ماشین زنت رو دستکاری کرده مـیدم و بهش آدرس خونـه مخفی آسو رو مـیده. اکیـا و کمال درون خونـه گورجان رو مـیزنن و تو خونـه رو نشون مـیده کـه تارک با اسلحه بالاسر گورجان وایستاده و دست و پاشو بسته و دهنشم چسب زده. (احتمالا با نقشـه آسو اومده بود که تا گورجانو مجبور کنـه قتل رو گردن بگیره) عامرم مـیره بـه آدرسی کـه گورجان براش فرستاده، آسو رو مـیبینـه و مـیگه تو گورجان رو مـیشناسی و اونم مـیگه نـه. عامر باور نمـیکنـه و مـیگه اگه تو ماشین اکیـاو دستکاری کرده باشی مـیکشت. کمال بـه زهیر زنگ مـیزنـه که تا بیـاد درو براشون باز کنـه. و خونـه درون پشتی هم نداره کـه تارک بتونـه فرار کنـه. یـه لحظه تارک حواسش پرت مـیشـه و گورجان سریع مـیره درو باز مـیکنـه ولی تارک مـیزندش و مـیشینـه پشت درون تا درو ببنده کـه کمالم درو نگه مـیداره که تا بسته نشـه.

قسمت 59 اورجینال سریـال اکیـا ( قسمت های 219 و 220 و 221 و 222 جم ) :

نیـهان بعد از دیدن فیلم (کهزینب داشت اوزانو خفه مـیکرد) حالش خیلی بد شد و فهیمـه اومد گفت چی شده خوبی م؟ نیـهانم گفت خوب نیستم و هیچ وقتم نمـیشم. بعدشم رفت سراغ زینب و بهش حمله کرد گفت : قاتل، تو داداش منو کشتی ، تو خفش کردی. و کمال سعی مـیکرد آرومش کنـه کـه نیـهان گفت دیگه بهت اعتماد ندارم، تو هم واسه من تموم شدی. تارک سریع زینبو از خونـه برد بیرون گفت برو اینجا نمون من بعدا پیدات مـیکنم. و نشون داد امـیر بـه آسو گفته بود کـه اون فیلم پایـان کار نیـهان و کمال مـیشـه نـه زینب. وقتی کـه اوضاع خونـه بهم ریخت زینبو بیـار بیرون و زینب سوار ماشین آسو شد. آسو از زینب پرسید چی شده؟ و زینبم گفت من اوزانو تصادفی کشتم، ولی باور کن همـه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد آسو هم گفت من باورت مـیکنم. زینب گفت بعد شاید پلیسا هم باور کنن و قصد داشت کـه تسلیم بشـه ولی آسو منصرفش کرد و بردش پیش امـیر. نیـهان بـه کمال گفت جلوی راهم نباش چون فایده ای نداره. من که تا زینب دستگیر نشـه متوقف نمـیشم. و رفت اداره پلیس و گفت مـیخوام درون مورد مرگ اوزان سزین یـه گزارش بدم زینب سویدره داداشمو خفه کرده و پرونده رو بـه جریـان انداخت. نیـهان از اداره پلیس اومد بیرون و کمالو دید کمال ازش پرسید ویدئو رو هم نشون دادی؟ نیـهان گفت نـه نشد. با یـه برنامـه مخصوصی فرستاده بودن کـه فقط مـیشد یـه بار دیدش، پاک شده بود. و به کمال گفت فلشی کـه بهت رو بـه پلیسا بده. کمالم گفت باشـه مـیدم بزار اول خودم یـه بار درست حسابی ببینمش. چون ممکنـه مونتاژ باشـه. نیـهان : الکی امـیدوار نباش، زینب قاتله. آسو زینبو رسوند خونـه ای کـه امـیر گفته بود و کلی ادای خیرخواها رو درآورد و گفت دیگه بـه این آسیب نزن. اگه چیزیش بشـه تو رو مقصر مـیدونم و رفت. هاکانم رفت گفت من مـیخوام برگردم بخش جنایی چون پرونده اوزان سزین دوباره بـه زودی باز مـیشـه. امـیر واسه زینب غذا خرید و گفت نباید گرسنـه بمونی مراقب خودت باش. زینب : انگار خیلی برات مـهمم. تو منو جلوی داداشم اینا انداختی. با وجود این بچه ای کـه تو شکم منـه بازم اینکارو کردی. اول قربانی مـیکنی بعدش نجاتم مـیدی، امـیر تو واقعا چی مـیخوای؟ امـیر : من بهت یـه شانس دادم ولی تو داداشتو انتخاب کردی. (اینکه نقشـه کشیده بود قتل اوزانو گردن کمال بندازه ولی زینب باهاش همکاری نکرد) کاش بفهمـی کـه من فقط نیـهانو دوست دارم. زینب : تو هم کاش وقتی نگاه مـیکنی ببینی. تو بدون من نمـیتونی. امـیر : اگه کمک منو نمـیخوای مـیتونی بری. زینب : چاره ی دیگه ای ندارم.

ویلدان از نیـهان مـیپرسه تو تولد چی شد؟ چرا شاد رفتید ناراحت برگشتید؟ نیـهانم مـیگه چیزی نشده نگران نباش. امـیر و آسو همدیگرو مـیبینن. آسو : داری اشتباه مـیکنی، نباید زینبو فراری بدی. اگه زینبو فراری بدی به منظور نیـهان و کمال همـیشـه بـه امـیدی باقی مـیمونـه، امـیدشون رو تموم کن. اگه زینب زندان نره کمال این موضوعو ول نمـیکنـه و آخرش یـه مدرکی پیدا مـیکنـه. امـیر : مـیترسی! دلیلشو هر دومون مـیدونیم. امـیر : خواستیم کمال و نیـهان قاتل اوزانو ببینن کـه دیدن. کمال قاتل داداشـه نیـهان، این عشق ابدی که تا همـینجا بود. آسو : اگه تموم نشـه؟ اگه از هم دست نکشن چی؟ امـیر : بـه قدری عاشق برادرشونن کـه نمـیتونن با این موضوع کنار بیـان و مـیره. امـیر مـیره و نیـهان مـیره پیشش. نیـهان : تو بـه زینب کمک مـیکنی؟ امـیر : واضح حرف بزن. نیـهان : زینب اوزانو کشته، بگو زینب کجاست؟ امـیر : نمـیدونم ولی اگه بخوای برات پیداش مـیکنم. فقط کافیـه بگی کـه دیگه هیچ وقت کمالو نمـیبینی، اونوقت قول مـیدم فردا صبح زینبو مـیندازم جلوت. نیـهان : حتی به منظور پیدا قاتل اوزان هم تسلیمت نمـیشم، خودم پیداش مـیکنم بهت احتیـاجی ندارم. آسو بـه طوفان مـیگه نیـهانو تعقیب کن ببین کمالو مـیبینـه یـا نـه. لیلا بـه نیـهان مـیگه کمال تو جای همـیشگیتون منتظره و نیـهانم مـیره و همدیگه رو بغل مـیکنن. طوفانم مـیبینـه و به آسو مـیگه. طوفان : بفهم دیگه آسو، تو این دنیـا واقعیتی نیست کـه نیـهان و کمالو از هم جدا کنـه. آسو : چرا هست و همـه مـیبینن. بعدش بـه آدمش گولجان زنگ مـیزنـه و مـیگه فردا زینبو بـه نیـهان مـیدیم. نیـهان بـه کمال مـیگه ما چجوری مـیخوایم با این حقیقت زندگی کنیم. کمال : راهشو پیدا مـیکنم. قول مـیدم زینبو پیدا کنم و اگه گناهکار باشـه مجازات مـیشـه. نیـهان : بـه نظرت الان زینب کجاست؟ کمال : نمـیدونم ولی امـیر داره بهش کمک مـیکنـه. نیـهان : چرا حتما بهش کمک کنـه؟ اون یـارو همـیشـه یـه دلیلی داره. اینکه معلومـه ولی کنجکاوم بدونم غیر از امـیر دیگه کی هست.

فردا صبحش همـه تو مکان آیـهان جمع شدن و داشتن فیلمو مـیدیدن. آیـهان گفت این فیلم فقط چند ثانیـه س، آدم با چند ثانیـه بالشت گذاشتن خفه نمـیشـه. که تا همـه فیلمو ندیدیم نمـیشـه نتیجه گیری کرد. و کمالم موافقت کرد. نیـهانم کلی عصبانی شد گفت به منظور من قاتله، که تا وقتی پیداش نکنمـی از من توقع نداشته باشـه خودمو کنترل کنم. و بعدش بـه لیلا مـیگه هر جور شده پیداش مـیکنم، دنیـا رو براش تنگ مـیکنم. کمال بـه آیـهان مـیگه زینب نباید از استانبول خارج. بشـه وگرنـه بیشتر مثل مجرما بـه نظر مـیاد.و بعدش مـیگه این قضیـه مشکوکه، اصلا به منظور چی تو اتاق اوزان دوربین بوده. احتمالا همـه چیز نقشـه بوده، حتما بفهمـیم. آسو یـاد برگه های امـیر کـه تو خونـه ی زینب گذاشته بود مـیوفته و مـیره پیش زینب. زینب خیلی ناراحته و باهاش دردودل مـیکنـه مـیگه م اینا فکر مـیکنن من یـه جانیم، دیگه اسممو هم نمـیارن. آسو : بعد تو براشون تعریف کن. براشون نامـه بنویس و کاغذای امـیرو (که روشون آرم یـه املاکی هست) بـه زینب داد. زینبم نامـه نوشت و قرار شد آسو بـه ش اینا برسونـه. ولی به منظور نیـهان مـیفرسته. (توسط آدمش گولجان) و نامـه رو مـیده بـه افسانـه ولی نیـهانم مـیره دنبالش، صورتشو مـیبینـه و یـادش مـیوفته کـه تو بیمارستان دیده بودنش. (وقتی تو بیمارستان درون مورد اینکهی اومده بود ملاقات اوزان تحقیق مـی و گولجان بهشون گفته بود یکی اومد و مشخصات زینبو داده بود) و همون لحظه کمال مـیرسه دم خونـه نیـهان و نیـهانم بهش مـیگه. این موتور سواره همونیـه کـه تو بیمارستان بود تعقیبش کن. و کمالم مـیوفته دنبالش ولی گولجان نمـیفهمـه. گولجان با آسو قرار داشت و تا رسید سر قرار کمالم افتاد دنبالش و گرفتش زدش و گفت بگو به منظور کی کار مـیکنی اونم گفت هیچو آسو رو سر کمال اسلحه گرفت. گولجان با صندلی زد تو سر کمال اونم بیـهوش شد و آسو رو ندید و اونا از اونجا رفتن. نیـهان نامـه ی زینبو خوند و آرم املاکی رو کنارش دید و رفت اونجا. و از قبل گولجان بـه املاکیـه عنیـهانو نشون داده بود و گفته بود وقتی اومد سراغت این آدرسو بهش مـیدی. املاکیـه بـه نیـهان آدرسو مـیده و اونم زینبو پیدا مـیکنـه. بهش حمله مـیکنـه مـیگه اعتراف کن کـه اوزانو کشتی اونم مـیگه آره من کشتم، ولی عمدی نبود فقط خواستم ساکتش کنم. و مـیخواد ببردش اداره پلیس که. یـهو زینب خونریزی. مـیکنـه و التماسش مـیکنـه کـه کمکش کنـه و بچشو نجات بده. نیـهانم دلش مـیسوزه و مـیبردش بیمارستان. کمالم بـه خاطر اون صندلی ای کـه بهش زده بودن بیمارستان بود و نیـهانو زینب رو دید.
نیـهان بـه کمال مـیگه زینبو پیدا کردم، سرش جیغ و داد زدم، زدمش ولی بازم دردم از بین نرفت، برادرم برنگشت. یـهو دیدم خونریزی کرده و فهمـیدم حامله بوده و نتونستم اونجا ولش کنم. کمال ما چجوری مـیخوایم این اتفاقات رو فراموش کنیم؟ کمالم مـیگه نمـیدونم و بغلش مـیکنـه. بچه ی زینب چیزیش نمـیشـه ولی دکتر مـیگه حاملگیت خیلی ریسکیـه و باید مراقب باشی. امـیر مـیاد خونـه ای کـه زینب بود مـیبینـه نیست و خون های روی زمـینو مـیبینـه بـه طوفان مـیگه بیمارستان ها رو بگرد ببین کجاست. آسوئم مـیاد مـیگه بـه خاطر تو همش ازمرز بر مـیگردم، الان نزدیک بود گیر کمال بیوفتم. واقعا نمـیفهمم چرا مـیخوای زینبو فراری بدی؟ امـیر : چون بچه ی منو حمل مـیکنـه. هیچ کوزجواغلویی زندان نمـیره. کمال مـیاد با زینب حرف مـیزنـه مـیگه من هیچ وقت نتونستم ازت متنفر بشم، نخواستم باور کنم کـه یکی رو بکشی و دستت بـه خون آلوده بشـه. کمال بـه هاکان زنگ مـیزنـه مـیگه زینب بیمارستانـه. (قبلا بـه هاکان فیلمـی کـه زینب داشت اوزانو خفه مـیکرد نشون داده بود) هاکان و کمال اینا مـیرن اتاق زینب ولی مـیبینن نیست و نشون مـیده کـه امـیر فراریش داده. تو ماشین زینب خیلی خوشحاله و به امـیر مـیگه یعنی واقعا بچمون رو قبول مـیکنی و امـیر چیزی نمـیگه. کمال بـه نیـهان قول مـیده کـه زینبو پیدا کنـه نیـهان مـیگه بعد وقتی پیدا کردی نباید از من مخفی کنی و کمالم قبول مـیکنـه. هاکان به منظور نبش قبر اوزان مـیاد خونـه نیـهان اینا که تا از ویلدان امضا بگیره (برای اینکه بفهمن چجوری کشته شده) و ویلدان مـیفهمـه کـه اوزانو کشتن (تا الان فکر مـیکرد کرده) و خیلی حالش بد مـیشـه. بـه نیـهانم مـیگه من اگه بفهمم قاتل اوزان کیـه تحویل قانون نمـیدمش با دستای خودم مـیکشمش. امـیر زینبو مـیبره تو یـه خونـه ای کـه تا صبح کـه مـیخواد با قایق فراریش بده بمونـه. بعدش مـیخواد بره ولی زینب بهش مـیگه نرو، امشب به منظور اولینو آخرین بار پیشم بمون. چون امشب آخرین شب داستان ماست و امـیرم نمـیره و شبو کنار هم مـیخوابن. آیـهان از طریق آدماش فهمـید زینب مـیخواد فردا صبح فرار کنـه و آدرسش رو بـه کمال داد. کمالم یـاد قولی کـه به نیـهان داده بود افتاد و بهش گفت و آدرسو واسش فرستاد. نیـهان مـیره حموم و ویلدان مـیره تو اتاقش و نامـه ی زینبو پیدا مـیکنـه و مـیفهمـه زینب قاتل اوزانـه. صبح امـیر زینبو مـیرسونـه جایی کـه باید سوار قایق بشـه، زینب بغلش مـیکنـه و بهش مـیگه سعی کن آدم دیگه ای بشی و از هم خظی مـیکنن.

کمال و نیـهان تو راه بودن کـه بیـان (ویلدان نیـهانو تعقیب کرد) و تصادف مـیشـه و کمال تو ترافیک مـیمونـه. زینب بـه امـیر زنگ مـیزنـه ولی قبل از اینکه چیزی بگه، نیـهان مـیرسه و صداش مـیکنـه و زینب از ترس تلفن رو مـیندازه. (ولی تلفنش روشن مـیمونـه و امـیر همـه چیو مـیشنوه) ویلدان شلیک هوایی کرد و به زینب گفت اصلا فکرشم نکن کـه سوار اون قایق بشی و نیـهان رفت که تا اسلحه رو از ش بگیره ولی ویلدان ضامنش رو کشید و تو درگیری تیر درون رفت و به زینب خورد. همون لحظه کمال رسید و رفت زینبو بغل کرد و هی مـیگفت طاقت بیـار زینب : منو ببخش، داداش. کمال : درون اصل تو منو ببخش و بعدش زینب چشماشو بست. (نمـیدونم مرد یـا نـه) کمالم گفت : نـه، امکان نداره. امـیرم رسید و بهت زده نگاه کرد.

قسمت 58 اورجینال سریـال اکیـا ( قسمت های 215 و 216 و 217 و 218 جم ) :

کمال با کلید درو باز مـیکنـه و زینبو نجات مـیده و بهش مـیگه تو چیکار کردی آخه و بغلش مـیکنـه.
خبرنگارا بـه نیـهان مـیگن مـیشـه بیشتر توضیح بدید اونم مـیگه نـه فقط اینو بدونید کـه دیگه هیچی مثل سابق نمـیشـه. امـیرم مـیگه همـینطور کـه دیدید مریضه و ادامـه این رابطه برام سخت شده. دیگه وقتشـه تو این موقعیت بـه خاطر م بـه بهترین راه حل فکر کنم، از هم جدا مـیشیم. و مم پیش من بزرگ مـیشـه. بعد از رفتن خبرنگارا نیـهان با عصبانیت مـیره پیش امـیر و مـیگه دیگه تسلیم تهدیدات نمـیشم. نمـیتونی مو ازم جدا کنی. من بـه همـه نشون مـیدم کـه کی واقعا مریضه و مـیره. 
کمال بـه زینب مـیگه چرا اینکارو کردی. زینب مـیگه چون حق با تو بود من حتما مـیمردم. کمال : هر چی باشـه ، اگه تو مقصر همـه چیزم باشی بازم تو منی. اگه تو مـیمردی یـه تیکه از منم باهات مـیرفت. بعدش زینب مـیگه داداش چجوری اومدی تو و کمالم مـیگه با این کلیدا ، خوب مـیدونستم کـه این کلیدا درون خونـه قاتل اوزان باز مـیکنـه. بعدش کمال مـیگه همـه چیزو درباره روز مرگ اوزان بهم بگو ولی زینب مـیگه داداش بهم فشار نیـار خواهش مـیکنم و کمالم مـیگه بعد مـیریم اداره پلیس و اونجا همـه چیزو تعریف مـیکنی و مـیبردش. نیـهان مـیره پیش زهیر و مـیفهمـه کـه کمال از دیشب خونـه نرفته. بعدش نیـهان مـیره خونـه هاکان و کمال و زینب رو مـیبینـه و تا اداره پلیس تعقیبشون مـیکنـه. زینب پشیمون مـیشـه و مـیگه نـه من نمـیتونم اینکارو م ولی کمال بـه زور مـیبردش تو اداره پلیس و اونجا زینب بیـهوش مـیشـه و هاکان و کمال مـیبرنش بیمارستان و نیـهانم همـه رو مـیبینـه. تو بیمارستان دکتر بـه زینب مـیگه تو حاملگی قبلیتون مشکل داشتید، حتما خیلی مواظب باشید اگه این بچتون رو هم از دست بدید دیگه نمـیتونید بچه دار بشید. هاکان بـه کمال مـیگه اثر انگشت روی دکمـه واسه یکی از دکترای بیمارستانـه. (دکمـه ای کـه تو اتاق اوزان افتاده بود) و کمالم ازش مـیخواد کـه براش آدرس دکتره رو براش پیدا کنـه. نیـهان مـیخواد بره خونـه کمال کـه آسو مـیاد و نمـیزاره و با هم بحث مـیکنن. کمال و زینب برمـیگردن خونـه هاکان و مـیبینن نیـهان اونجا منتظره. نیـهان مـیگه اون کلیدا رو بده بـه من و زینب مـیشنوه. کمالم مـیگه بیـا بریم یـه جایی با آرامش حرف بزنیم. نیـهانم مـیگه باشـه بیـا فلان تپه. اگه صادق نباشی این بار آخره. درون ضمن اگه وقت داشتی خبرا رو هم بخون وقتی تو داشتی ازم فرار مـیکردی یـه سری اتفاق مـهم افتاده و کمال خبرا رو مـیخونـه.

تو تپه کمال بـه نیـهان مـیگه چرا اینکارو کردی؟ نیـهان : چون خسته شدم، دیگه نمـیخوام بترسم و فرار کنم. دقیقا بر عکارای تو کـه ازم فرار کردی. چرا وقتی بهت گفتم بیـا حرف بزنیم نیومدی؟ کمال : چون توضیحی نداشتم بهت بدم. نیـهان : چرا زینبو بردی اداره پلیس؟ کمال : خواستم هر چی مـیدونـه بگه اما هیچی نمـیگه. اثر انگشت روی دکمـه به منظور زینب نیست. مطمئنم زینب بی گناهه و باید اینو بهت ثابت کنم. یکی مـیخواد زینب رو قربانی نشون بده و همش اونو مـیندازه جلوی ما. نیـهان : چون زینب ته مـیخوای حقیقت رو بپوشونی و از من یـه چیزایی مخفی مـیکنی. و بعدش کلیدا رو از کمال مـیگیره کمال مـیگه جوابی رو کـه مـیخوای پیدا نمـیکنی نیـهان مـیگه بعد دعا کن این کلیدا درون خونـه زینبو باز نکنـه. و مـیرن خونـه زینب و نیـهان کلید مـیندازه ولی درو باز نمـیکنـه. و نشون مـیده زینب کلیدساز آورده بوده و قفل درو عوض کرده. و کمال بـه نیـهان نمـیگه کـه قبلا با این کلید درو باز کرده. و مـیگه جوابی کـه دنبالشیم اینجا نیست، اگه تو رو ناامـید کنم اونوقت من مـیمـیرم. نیـهان : این راه بهم رسیدنمونـه. ما از همـه سختی ها مـیگذریم و هیچ چیزی نمـیتونـه مارو از هم جدا کنـه. کمال : بهم مـیرسیم. و زینب درون حرفاشون رو مـیشنوه و مـیگه من با شما چیکار کردم! بعدش امـیر مـیاد پیش زینب و زینب مـیگه سرنوشت من معلومـه. فرار م فایده ای نداره ، من دیگه کارم تمومـه. امـیر : کمال همـه چیزو فهمـید؟ زینب : شک کرده. اگه یـه مدرک کوچیک دیگه پیدا کنـه همـه چی تمومـه. من دیگه راه خلاصی ندارم. امـیر : من هنوز پایـان تو رو ننوشتم مـیتونم قلمو بهت بدم که تا خودت بنویسی. ترجیح مـیدی خودت بری زندان یـا داداشت؟ کاری مـیکنم کـه همـه فکر کنن کمال دستور مرگ اوزانو داده. جوری نشون مـیدم کـه انگار کمال به منظور اینکه نیـهانو ازم بگیره اوزانو از بین. زینب : نـه دیگه بـه داداشم خیـانت نمـیکنم. نمـیتونی راضیم کنی. امـیر : پرسیده بودی اون روز چرا نجاتت دادم. (همون روزی کـه قبل از رسیدن نیـهان و کمال از تو جعبه آوردش بیرون) بـه خاطر بچه ت ، بـه خاطر بچه مون اینکارو کردم. قبول کن وگرنـه نمـیتونم ازتون محافظت کنم. و زینب احمق قبول مـیکنـه. آسو و امـیر قرار مـیزارن و آسو مـیگه مدارکی کـه مـیخوای رو بهت مـیدم ولی اول تصمـیم بگیر کـه مـیخوای ازشون استفاده کنی یـا نـه. هاکان آدرس دکتری کـه اثر انگشت روی دکمـه بهش مربوط بود رو بـه کمال داد و نیـهان و کمال رفتن خونش.

دکتره گفت من اصلا اون روز بیمارستان نبودم. نیـهان مـیگه بعد چجوری دکمـه ی شما اونجا پیدا شده؟ دکتره هم یـادش مـیاد کـه بعد از اینکه از مرخصی برگشته بوده یونیفرمش رو پیدا نکرده بود و گم شده بود. کمال : بعد قاتل با لباس شما وارد اتاق اوزان شده… کمال تو ماشین بـه نیـهان مـیگه درباره ی اون مردی کـه تو بیمارستان بـه ما مشخصات زینبو داد تحقیق کردم اون اصلا اونجا کار نمـیکرد. ممکنـه کـه تو قتل دست داشته باشـه. حتما پیداش کنیم و مـیرن پیش هاکان. امـیر یـه پروژه معدن راه انداخته که تا باهاش بحران مالی شرکتو حل کنـه و نیـهان کـه رئیس هیئت مدیره شرکته خبر نداره. غالب مـیگه کمال دنبال نقطه ضعفهای شرکته. اگه این موضوع وقتی کـه نیـهان رئیسه معلوم بشـه نیـهان مـیوفته زندان. امـیر مـیگه بـه نظرت کمال مـیزاره نیـهان بره زندان؟! من از ضعف های دشمنم بـه نفع خودم استفاده مـیکنم. هاکان بـه کمال مـیگه بگو اون خدمـه ای کـه دیدید چه شکلی بود و قرار مـیشـه نیـهان عکسشو بکشـه که تا بدن بـه هاکان دنبالش بگرده و خود کمالم بده آیـهان که تا آدمای اونم دنبالش بگردن. بعدش کمال بـه نیـهان مـیگه خیلی دلم به منظور دنیز تنگ شده. چهارشنبه روز تولدش حاضرش کن بیـار خونـه بابام اینا جشن بگیریم و نیـهانم قبول مـیکنـه. قرار شد زینب از کمال پول نقد بخواد (الکی انگار مـیخواد به منظور خودش خونـه بگیره) که تا اثر انگشت کمال روش باشـه. و بعدش بـه شماره ای کـه امـیر براش مـیفرسته با گوشی کمال زنگ بزنـه. آسو مـیفهمـه یکی دنبال گولجانـه(همون خدمـه بیمارستان کـه آدمـه خودشـه) و شک مـیکنـه کـه شاید کمالیـه کـه دنبالشـه. آیـهانم بـه کمال مـیگه کـه از لیلا خواستگاری کرده و کمال خیلی خوشحال مـیشـه. کمال بـه آسو مـیگه مـیخوام از این خونـه بری ولی آسو ازش مـیخواد بزاره یکم دیگه بمونـه. کمال برنامـه ریزی مـیکنـه کـه آسو مجبور بشـه بـه خاطر کار بره زونگولداغ. شب وقتی کمال مـیره حموم آسو مـیاد عگولجان (که نیـهان کشیده که تا دنبالش بگردن) رو مـیبینـه و بهش زنگ مـیزنـه مـیگه یـه مدت این اطراف نباش. صبح زود آسو مـیره زونگولداغ و نیـهان مـیاد که تا واسه دنیز کیک تولد درست کنن. و با هم شرط بندی مـیکنن و نیـهان مـیبازه و کلی بازی مـیکنن و به هم آرد و اینجور چیزا مـیپاشن و بعدش نیـهان مـیخواد بره کـه کمال مـیگه بمون و نیـهان مـیره حموم و بعدش با هم رابطه برقرار مـیکنن. آسو به منظور اینکه اعتماد تارک رو جلب کنـه اسلحه ای کـه باهاش کارن رو کشته از امـیر مـیگیره و بهش مـیده. زینبم مـیاد پیش کمال و طبق نقشـه امـیر ازش پولو مـیگیره و به کمال مـیگه مـیخوام خونـه بگیرم.

روز تولد دنیز شد و نیـهان لباسی رو کـه کمال به منظور دنیز خریده بود تنش کرد. امـیر به منظور دنیز تولد گرفته بود کـه یکی بهش عماشینش رو فرستاد و بعدش زنگ زد گفت اون روز کـه کمال اینا رو فرستادی تو اون انبار و خودتم رفتی این عکسو گرفتم. من پول مـیخوام وگرنـه تو رو بـه کمال لو مـیدم کـه اون روز اونجا بودی. بیـا فلان جا و پلیس هم نباید بیـاری.و امـیر مجبور مـیشـه تولدو ول کنـه بره. (نقشـه کمال بود که تا امـیر تولدو ول کنـه بره و نیـهان بتونـه دنیزو بیـاره خونـه بابای کمال) نیـهان و لیلا هم سریع راه افتادن رفتن خونـه بابای کمال و اونجا تولد دنیزو جشن گرفتن و خیلی خوشحال بودن. و لیلا و آیـهان بـه همـه گفتن کـه مـیخوان ازدواج کنن. خدمتکار خونـه کمال بـه آسو یـه گردنبند نشون داد گفت اینو تو اتاق انداخته بودید و آسو فهمـید واسه نیـهانـه و کمال و نیـهان با هم بودن. خیلی عصبانی شد و به امـیر زنگ زد گفت من دیگه صبر ندارم حتما اینا رو از هم جدا کنی. همش بـه خاطر قضیـه اوزان بهم نزدیک مـیشن. زینب هم اومد خونـه و نیـهان ناراحت شد. و به زینب گفت من بهت اعتماد ندارم. اگه بفهمم تو قتل داداشم دست داشتی حتی کمالم نمـیتونـه تو رو نجات بده. زینب کـه طبق نقشـه امـیر قرار بود پول کمالو بـه امـیر بده و با گوشیش بـه یکی زنگ بزنـه پشیمون شد و نتونست اینکارو با داداشش ه و پولو بـه کمال بعد داد گفت خونـه رو نپسندیدم. امـیر رفت اون جایی کـه بهش گفته بودن و کلی منتظر موند ولیی نیومد. آسو از نیـهان و دنیز وقتی داشتن مـیرفتن خونـه بابای کمال عگرفت و واسه امـیر فرستاد اونم گفت خب وارد عمل شو. آسو و طوفان فلش رو توسط یـه پسر بچه به منظور کمال فرستادن (تو فلش فیلمـی کـه زینب داشت اوزانو خفه مـیکرد بود) و کمال رفت تو اتاق دید و خیلی حالش بد شد. و همون لحظه فیلمو به منظور نیـهان هم فرستادن.

قسمت 57 اورجینال سریـال اکیـا ( قسمت های 211 و 212 و 213 و 214 جم ) :

کمال درون جعبه رو باز مـیکنـه و مـیبینن کهخالیـه. نیـهان خیلی عصبانی مـیشـه و داد مـیزنـه مـیگه با ما بازی مـیکنی؟ هر چقدر مـیخوای فرار کن تو رو پیدا مـیکنم. حساب مرگ بابام و برادرم رو مـیدی. و ده دقیقه قبل رو نشون مـیده کـه امـیر مـیاد و زینب رو از جعبه مـیاره بیرون و با زینب مـیرن تو انبار کناری قایم مشن. کمال توجهش بـه انبار جلب شد و امـیرم فهمـید و سریع با زینب از پنجره فرار ولی کلیدای زینب از جیبش مـیوفته و کمال و نیـهان کلیدا رو پیدا مـیکنن و کمال مـیگه این احتمالا کلید قاتل هستش. زهیر تو خونـه ی اون زنـه بود (همونی کـه تو قسمت قبل با امـیر نقشـه کشید و نیـهان و کمال رو بـه اون انبار فرستاد) کـه یـهو پلیس ها مـیرسن و زنـه رو مـیبرن و به زهیر مـیگن تو هم حتما با ما بیـای ولی زهیر فرار مـیکنـه و بعدش بـه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه کـه پلیس ها زنـه رو بردن و کمال مـیگه مطمئنی پلیسای واقعی بودن یکی رو بفرست بره اداره پلیس چک کنـه. (پلیسا آدمای امـیر بودن و زنـه رو بردن که تا از استانبول خارج کنن) کمال بـه نیـهان مـیگه (قاتل) ما را اینجا فرستاد که تا آنیل رو فراری بده. و بعدش بـه نیـهان دلداری مـیده کـه بالاخره قاتل رو پیدا مـیکنیم و بهش حرفای عاشقانـه مـیزنـه و مـیرن بیمارستانی کـه اوزان مرد که تا از دکترا پرس و جو کنن. زینب از امـیر مـیپرسه چی شده. امـیر : آدمای من تو رو با دارو بیـهوش و بردن اونجا چون من مـیخواستم قاتل اوزان رو بـه داداشت بدم. زینب : خب چرا منصرف شدی؟ درون حالی بزرگترین مانع رو بین داداشم و نیـهان گذاشته بودی چرا منصرف شدی؟
امـیر : این آخرین باری بود کـه نجاتتت دادم ، وجدانم بـه جوش اومد ولی دیگه تکرار نمـیشـه. 
زینب : الان داداشم مـیوفته دنبالم و بالاخره پیدام مـیکنـه.
امـیر : بعد خوب قایم شو.
زینب : من بـه خاطر اون بچه (بار اول کـه حامله بود) بـه برادرم ، اوزان ، نیـهان و حتی خودم خیـانت کردم فقط بـه خاطر اینکه ممکن بود بچه ی تو باشـه. اگه اینکارو نمـیکردم شاید همـه چیز فرق مـیکرد و داداشم و نیـهان فرار مـی و مـیرفتن و اوزانم نمـیوفتاد زندان و هنوز زنده بود. چرا منصرف شدی و منو بـه داداشم اینا ندادی؟ امـیر : بدهیم رو پرداخت کردم زینب : بدهی چیو؟ امـیر : بابا شدنم. با حق بابایی کـه دنیز کوزجواغلو بهم داد به منظور آخرین بار بهت یـه خوبی کردم و بعدش مـیره. تارک (داداش کمال) هم از بانو طلاق مـیگیره و مـیگه سر فرصت بـه م اینا مـیگیم.

آسو مـیاد پیش امـیر مـیگه باورم نمـیشـه از فرصتی کـه داشتی استفاده نکردی و زینبو بهشون ندادی و امـیر جوابی نمـیده کـه آسو مـیگه تو زینب رو دوست داری ، اینکارت توضیح دیگه ای نداره. درد من اون دوتاست (نیـهان و کمال) هر دوتاشون بهم بدهکارن چون منو بازی دادن. جدا اونا فقط یـه راه داره ، زینب رو بنداز جلوشون. یکی بـه آسو زنگ مـیزنـه مـیگه نیـهان و کمال اومدن بیمارستان و اونم مـیگه چیزی کـه دنبالشن رو بهشون مـیدم. نیـهان و کمال تو بیمارستان از دکتر اوزان مـیپرسن کـه بعد عملی اومد عیـادت اوزان و اونم مـیگه نـه که تا اونجایی کـه یـادمـه مورد مشکوکی نبود. و دارن مـیرن کـه آدم آسو بـه عنوان دکتر مـیاد بهشون مـیگه کـه اون روز من یـه چشم و ابرو مشکی دیدم رفت اتاق داداشتون و نیـهان و کمال بـه زینب شک مـیکنن. نیـهان بـه کمال مـیگه تو ممکنـه چون زینب ته اونو ببخشی ولی من هیچ وقت اونو نمـیبخشم اونیـه کـه با امـیر بـه داداش من خیـانت کرد. احساساتت رو بزار کنار ، زینب داره بـه ما دروغ مـیگه و یـه چیزی رو مخفی مـیکنـه. لطفا برو و ازش بپرس و کمال مـیره پیش زینب. زینب بـه داداشش تارک زنگ مـیزنـه و بهش مـیگه مدارکی کـه هاکان درون مورد مرگ اوزان داره (دکمـه زینب) بـه من مربوطه ازت خواهش مـیکنم اونا رو نابود کن. و قرار مـیشـه کـه شبش زینب و هاکان با هم برن بیرون که تا تارک بیـاد مدرک ها رو ببره. کمال رفت پیش زینب گفت راجب مرگ اوزان مـیخوام بپرسم کـه زینب هول شد و چایی ها رو ریخت کمال : بازم داری ازم یـه چیزایی رو مخفی مـیکنی. و زینب انکار مـیکنـه ولی آخرش مـیگه : آره من اون روز رفتم بیمارستان که تا با اوزان حرف ب. اوزان من و امـیرو فهمـیده بود مـیخواستم قانعش کنم ولی منو تحقیرم کرد و من سریع اومدم بیرون. کمال : ساعت چند بود؟ سعی کن یـادت بیـاد زینب : نمـیدونم ، فکر کنم پنج بود. کمال : اگه بهم دروغ گفته باشی دیگه نمـیبخشمت و مـیره. نیـهان با امـیر تو رستوران قرار داره و مـیره اونجا ولی این نقشـه امـیر بود و طوفان دنیزو مـیزاره تو ماشین نیـهان و خبرنگارها رو هم خبر مـیکنن. نیـهان بـه امـیر مـیگه دعا کن تو جزئی از قتل اوزان نباشی وگرنـه دیگه نمـیتونی تهدیدی ایجاد کنی کـه پیشت بمونم. نیـهان مـیره مـیبینـه خبرنگارا بیرون رستوران هستن و مـیگن نیـهان کوزجواغلو درون حالی کـه داره تو رستوران غذا مـیخوره نیم ساعته بچش رو تو ماشین ول کرده. و نیـهان مـیفهمـه کـه همش نقشـه ی امـیر بوده که تا نزاره ازش جدا بشـه وگرنـه دنیزو ازش مـیگیره.

کمال مـیره بایگانی بیمارستان و ساعت مرگ اوزان رو مـیبینـه کـه ببین سه که تا چهار بعد از ظهر بوده ولی زینب گفته بود کـه ساعت پنج رفته پیش اوزان و فهمـید زینب دروغ گفته. بعدش کمال رفت سراغ اون مرده رو گرفت (همونی کـه بهشون گفته بود یـه ی رو دیده کـه رفته اتاقه اوزان و آدم آسو بود) ولی کارمندا بهش گفتن کـه همچینی تو این بیمارستان کار نمـیکنـه. بعدش آسو رو نشون مـیده کـه مـیره بـه اون مرده (اسمش گولجانـه) پول مـیده و مـیگه مطمئنی خوب قانعشون کردی و فکرشون بـه سمتی کـه ما مـیخواستیم (زینب) رفت؟ و اونم مـیگه آره. نیـهان مـیره پیش کمال و همدیگه رو بغل مـیکنن. نیـهان مـیگه امـیر تاکتیک هاشو عوض کرده، مـیخواد با دنیز مقابل من بایسته و کمال مـیگه هر چقدر مـیخواد تاکتیک عوض کنـه ، دنیز ماست. دنیزوی نمـیتونـه از ما جدا کنـه ، ما برنده مـیشیم. معلومـه زینب داره یـه چیزی رو مخفی مـیکنـه ولی بـه زودی مـیفهمـیم! لیلا با آیـهان قرار داره و آیـهان سورپریزش مـیکنـه و بهش پیشنـهاد ازدواج مـیده و اونم قبول مـیکنـه. زینب درون پشتی خونـه هاکان رو باز مـیزاره که تا داداشش تارک شب بتونـه بیـاد مدرک ها رو ببره. کمال بازم مـیاد پیش زینب و مـیگه بعد از حرف زدن با تو رفتم بیمارستان ، اون ساعتی کـه تو گفتی رفته بودی پیش اوزان اون خیلی وقت بود کـه مرده بوده. بهم بگو داری از کی محافظت مـیکنی؟ کـه زینبم مـیگه من از امـیر حاملم داداش. کمال بدجور قاطی مـیکنـه و مـیگه کاش بـه جای اوزان تو مـیمردی ، حداقل عزاتو مـیگرفتم!  بعد از رفتن کمال ، هاکان مـیاد خونـه مـیبینـه زینب داره گریـه مـیکنـه زینب مـیگه من دیگه نمـیتونم ش (کمال) باشم. من خیلی آدم بدیم. دیگه خسته شدم و هاکان مـیگه تو زن قوی ای هستی از بعد اینم برمـیای و با هم مـیرن بیرون. شب نیـهان بـه امـیر مـیگه حق نداری اون خبرو پخش کنی. امـیر مـیگه درون صورت طلاق من سرپرستی دنیزو بـه اون قاتل (کمال) و تو نمـیدم و به خاطر این لازم باشـه تو رو بی اعتبار مـیکنم. خوشت اومد؟ و امـیر حرفاشون رو مـیشنوه مـیگه اصلا خوشم نیومد پسرم. امـیر مـیگه بـه خاطر م اگه فردا جلوی خبرنگارها معذرت خواهی کنی عکسات با کمالو پخش نمـیکنم. نیـهانم مجبور مـیشـه قبول کنـه. تارک مـیاد خونـه هاکان و مدرک ها رو برمـیداره و آتیش مـیزنـه. هاکان مـیاد خونـه و مـیبینـه مدرکا نیست و خیلی عصبانی مـیشـه و به زینب مـیگه بـه نظرت کی مدرکای مربوط بـه قتل اوزانو مـیخواد؟ معلومـه کمال و مـیره سراغ کمال.

هاکان بـه کمال مـیگه تو همچین آدمـی نبودی مدرکارو بهم بعد بده. درون واقع هم اونا دیگه ارزشی ندارن من مـهم ترین مدرک یعنی دکمـه رو دادم که تا اثر انگشت ازش بگیرن کمال : بعد اگه اثر انگشت روش پیدا بشـه هاکان : یعنی قاتل رو پیدا کردیم. و آسو درون همـه حرفاشون رو شنید. کمال رفت خونـه خودشون و اتاق زینب رو گشت و لباسی کـه روز مرگ اوزان پوشیده بود رو پیدا کرد ، دید یـه دکمـه ش نیست. و تارک مـیفهمـه کـه کمال اون لباسه رو و به زینبخبر مـیده و زینب دیگه کامل ناامـید مـیشـه. نیـهان بـه کمال زنگ مـیزنـه ولی کمال جواب نمـیده و نیـهان مسیج مـیده کـه بیـا دم فلان دریـاچه ساعت دوازده شب که تا حرف بزنیم. نیـهان مـیره اونجا و یـاد هفت سال پیش کـه کمال همونجا روز سورپرایزش کرده بود مـیوفته. کمالم اومده اونجا و درختا نگاه مـیکنـه ولی جلو نمـیره. کمال که تا صبح کنار دریـاچه مـیمونـه و به کلیدایی کـه تو انبار پیدا خیره مـیشـه. زینب مـیره حموم و مـیگه خدایـا منو ببخش و مـیخواد کنـه و پشت خونـه طناب پیدا مـیکنـه. تو مصاحبه مطبوعاتی نیـهان بـه جای معذرت خواهی بـه خبرنگارا مـیگه هفت ساله با امـیر ازدواج کردم ولی هر دقیقه و هر ثانیـه اش دروغ بود ، اینی کـه مـیبینید یک ازدواج واقعی نیست. کمال مـیره خونـه هاکان که تا ببینـه کلیدایی کـه پیدا کرده بـه درش مـیخوره یـا نـه و کلید درو باز مـیکنـه و کمال مـیبینـه کـه زینب چهارپایـه رو از زیرپاش مـیندازه و مـیکنـه.

قسمت 56 اورجینال سریـال اکیـا ( قسمت های 207 و 208 و 209 و 210 جم ) :

کمال تو اتاق بازجوییـه و هاکان بهش مـیگه تو دردسر بزرگی افتادی کمالم مـیگه دنیز ه منـه ، اگه من اونو نمـیدزدیدم امـیر مـیدزدید. هاکان مـیگه ولی فعلا از لحاظ قانونی امـیر محسوب مـیشـه. امـیرم بـه پلیسا مـیگه شکایت دارم. این آدم بـه من شلیک کرده بود و حالا بچم رو هم دزدیده. مـیخوام کمال سویدره بـه اشد مجازات محکوم بشـه. نیـهان مـیره پیش گالیپ (بابای امـیر) و مـیگه دنیز کماله ، بهم کمک کنید که تا امـیر شکایتش از کمال رو بعد بگیره و من درون عوض سهامم از شرکت رو بهتون مـیدم. مـیدونم کـه برای شما شرکت از پسرتون مـهم تره ولی گالیپ قبول نمـیکنـه و نیـهان موقع رفتن حرفای گالیپ با یکی رو مـیشنوه و گالیپ اسم جمـهور رو مـیاره. (نیـهان و کمال سر جریـان قتل اوزان دنبالش بودن ولی پیداش ن) طوفان هم بـه آسو مـیگه تو دستکاری ماشین نیـهان ازت مدرک بـه جا مونده. امـیر مـیره ملاقات کمال کمال : از این پیروزیت لذت ببر ، چون دوامـی نداره. با این کارا نمـیتونی منو از م دور کنی امـیر : فکر کردم شنیدی و صدای ضبط شده دنیز کـه به خودش بابا مـیگه رو به منظور کمال پخش مـیکنـه. کمال : منو ببین ، دنیز منـه اگه تو رو بکشم و خودم هم بمـیرم بازم دنیزو بـه تو نمـیدم. نمـیزارم بـه م آسیب بزنی. زهرا از زهیر مـیخواد کـه کمالو راضی کنـه که تا بزاره وکیلش بشـه و خودش مـیره ملاقات کمال و مـیگه من مـیتونم تو رو نجات بدم ، با باز پرونده حق پدریت و مـیگه اگه اون دادگاهو ببریم این دادگاه رو هم مـیتونیم ببریم. کمال اولش مـیگه نیـهان ضرر مـیبینـه ولی بالاخره قبول مـیکنـه کـه زهرا وکیلش بشـه. امـیر از اداره پلیس مـیره بیرون و نیـهانو مـیبینـه. نیـهان مـیگه دنیز کماله و در اصل من و تو دنیزو از کمال دزدیدیم و مخفی کردیم ، من نمـیتونم از کمال شکایت کنم. حداقل اینو بهش بدهکارم. بـه عنوان مادر دنیز بـه پلیس مـیگم کـه من خبر داشتم (که کمال دنیزو) امـیرم مـیگه شکایت من بـه عنوان پدرش کافیـه شاکی نبودن تو چیزی رو عوض نمـیکنـه.

نیـهان بـه هاکان مـیگه لطفا اجازه بدین کمال رو ببینم و هاکان مـیگه امکانش نیست و فهیمـه مـیشنوه و به هاکان مـیگه اجازه بده چند دقیقه همدیگرو ببینن دل منو نو هاکان قبول مـیکنـه. نیـهان مـیره پیش کمال. نیـهان : خوبی؟ کمال : یـه رویـا ساختم تبدیل بـه کابوس شد. نیـهان : نـه اینطوری نشد لطفا اینو نگو ، تو بودی کـه به من امـیدوار بودن رو یـاد دادی. کمال : فقط یـه راه داره ، حتما با هم بجنگیم حتما کنارم باشی. نیـهان : من همـیشـه کنارتم. دنیز از جون توئه. کمال : بـه اون یـارو بابا گفت. نیـهان : بعدا حتی یـادشم نمـیاد. بابای دنیز تویی. و در آینده دنیز تو چشمات نگاه مـیکنـه و اینو مـیگه. کمال : دیگه حتما مال من باشین ، کنارم باشین. پرونده حق پدریم رو باز کردم تو هم حتما پیشم باشی، دیگه قوی مـیشیم اگه ما دست برنداریم خدا هم بـه ما کمک مـیکنـه. نیـهان بـه کمال مـیگه کـه اسم جمـهور رو از گالیپ شنیده و قرار مـیزارن با هم درموردش تحقیق کنن. با شکایت کمال بابت حق پدریش بـه کمک زهرا ، از زندان آزاد مـیشـه. کمال بـه زهیر مـیگه این پرونده خیلی طول مـیکشـه و من نمـیتونم انقدر صبر کنم ، خودم دست بـه کار مـیشم. نیـهان به منظور افسانـه (خدمتکارشون کـه برای امـیر کار مـیکنـه و همـه چیزو بهش گزارش مـیده) پاپوش درست مـیکنـه کـه انگار گردنبندش رو دزدیده و مـیگه الان بـه پلیس زنگ مـی و اونم هی التماس مـیکنـه کـه اینکارو نکنید و نیـهان مـیگه درون صورتی پلیسو خبر نمـیکنم کـه بهم بگی روز مرگ اوزان پشت درون اتاق امـیر چی شنیدی و اونم مـیگه گفت سیمشو بکشید (یعنی بکشیدش) آسو بـه امـیر زنگ مـیزنـه مـیگه کمال از زندان آزاد شد ، نمـیدونم کجا رفت. زن تو کجاست؟ امـیرم از افسانـه مـیپرسه نیـهان خونـه ست؟ اونم مـیگه نـه رفته بیرون و امـیر طوفان رو دنبال نیـهان مـیفرسته و مـیگه حتما از نیـهان و کمال تو حالتای صمـیمـی عبگیری. لیلا با یکی از مدیرای شرکت صحبت مـیکنـه و مـیگه امـیر داره واستون نقشـه مـیکشـه من خواستم بهتون اطلاع بدم. ما و آقا کمال از شما حمایت مـیکنیم ولی امـیر بهتون ضرر مـیرسونـه. مدیره هم مـیگه خب پیشنـهاد شما چیـه؟ لیلا مـیگه بـه نیـهان وکالت بدین کـه به جای شما رئیس سهام دارها باشـه و مدیره هم مـیگه روش فکر مـیکنم. تارک (داداش کمال) بـه بانو مـیگه تقاضای طلاق دادم بـه زودی از هم جدا مـیشیم. زینب تو کافه ای کـه کار مـیکنـه حالش بد مـیشـه و شک مـیکنـه کـه حامله باشـه و تست حاملگی مـیخره.

کمال مـیره خونـه هاکان و ازش مـیخواد کـه تمام مدرکایی کـه راجب جنایت اوزان پیدا کرده رو بهش بده ولی هاکان قبول نمـیکنـه و مـیگه بهتره پیش من بمونن ، حتما یکم فکر کنم. و کمال داره مـیره کـه زینب مـیرسه (زینب فعلا خونـه هاکان زندگی مـیکنـه ولیی خبر نداشت) و زینب به منظور کمال توضیح مـیده کـه خواستم رو پای خودم وایسم. تو کافه هم کار پیدا کردم و بعدش هاکان خواست بهم کمک کنـه گفت کـه داداشش رفته و پیشنـهاد داد کـه با هم همخونـه بشیم. و کمال یکم نرم مـیشـه و مـیره. امـیر دنیزو مـیبره پیش مادرش مژگان و باهاش بازی مـیکنـه کـه نیـهان مـیاد و دنیزو مـیبره. مژگان بـه امـیر مـیگه این و ول کن. امـیر مـیگه نگو خواهش مـیکنم. از وقتی تو رفتی من فقط کنار اون تونستم نبودنتو فراموش کنم. من بدون اون زنده نمـیمونم و مژگان مـیگه تو درست عین گالیپ کوزجواغلو شدی.  زینب تست حاملگی رو انجام مـیده و مـیفهمـه حاملس. آیـهان و کمال جمـهور رو پیدا مـیکنن و به حرف مـیارنش اونم مـیگه کـه کارش این بوده کـه روز مرگ اوزان راهروی بیمارستان رو خالی کنـه و لباس های پرسنل رو تو یـه کافه ای بزاره که تا برن اونجا لباس هاشون رو عوض کنن. امـیر و گالیپ مـیخواستن با یـه پروژه کمال رو بـه دردسر بندازن ولی تو جلسه ای کـه مـیزارن نیـهان بـه جای عارف (همون مدیری کـه لیلا ازش خواست بـه نیـهان وکالت بده) مـیاد و مـیگه من این پروژه رو قبول ندارم و کنسلش مـیکنـه. امـیر بـه نیـهان مـیگه نمـیترسی بـه دنیز آسیب برسه؟ نیـهانم مـیگه نـه نمـیترسم چون دیگه باور کردم کـه دنیزو بـه قدری دوست داری کـه نمـیتونی بهش آسیب بزنی. کمال و نیـهان مـیرن تو کافه ای کـه جمـهور گفته بود و اسامـیایی کـه اون روز رفته بودن کافه رو پیدا مـیکنن و مـیفهمن اون روز یـازده نفر بـه اون کافه رفته بودن و مـیرن بـه خونـه یکی از پرسنل کـه از همـه مشکوک تر بـه نظر مـیاد. طوفانم تعقیبشون مـیکنـه و ازشون عمـیگیره. و اونا فکر مـی کـه پرسنله مرد باشـه ولی زنـه و خودش کمال و نیـهانو گول مـیزنـه مـیگه اونی کـه دنبالشین رفته مسافرت معلوم نیست کی برگرده و سریع مـیره بـه امـیر مسیج مـیده مـیگه دو نفر دنبالم بودن ، حتما فوری همدیگرو ببینیم. کمال و نیـهان از سرایدار ساختمان درون مورد پرسنلی کـه دنبالشن سوال مـیکنن کـه اونم مـیگهی کـه دنبالشین زن هستش نـه مرد و مـیفهمن کـه گول خوردن. و کمال مـیگه اون الان فکر مـیکنـه ما دیگه بر نمـیگردیم و چند ساعت دیگه مـیاد خونش و تا اون موقع ما منتظر مـیمونیم. و زهیر رو صدا مـیکنـه مـیاد درون خونـه ی پرستاره رو باز مـیکنـه و کمال و نیـهان مـیرن تو خونـه.

کمال تو خونـه پرستاره دنبال مدرک مـیگرده و نیـهان مـیگه گرسنـه شده و کمال براش غذا سفارش مـیده مـیخورن و بعدشم با هم مـین. امـیر مـیره پیش آسو و مـیگه همـه مدرک هایی کـه در مورد قتل اوزان داری رو بـه من بده. چون تو وقتی من تو بیمارستان بودم از حسابم بـه حساب اون پرستاره پول ریختی. ولی آسو قبول نمـیکنـه. و آسو بـه امـیر مـیگه به منظور خلاص شدنت از این موضوع یـه راه بهتری هست ، زینب و به عنوان قاتل اوزان کمال بده امـیر هم راجبش فکر مـیکنـه و تصمـیم مـیگیره اینکارو ه ولی قبلش واسه خداحافظی مـیره پیش زینب و مـیخواد بهش نزدیک بشـه ولی زینب اجازه نمـیده و امـیر : آخرین فرصتت رو از دست دادی. اگه حرفی داری بزن و خودتو خلاص کن زینب : برات معنایی داره؟ امـیر : شانست رو امتحان کن ولی زینب نمـیگه کـه حاملس و امـیر مـیره. پرستاره برمـیگرده خونش و کمال و نیـهان رو مـیبینـه و کمال مـیگه تو روز مرگ اوزان تو قبل از پلیسا وارد اتاق شدی و مدرک ها رو جوری درست کردی انگار بوده. و باید بـه ما بگی از کی دستور مـیگیری و اونم مـیگه نمـیدونم که تا حالا ندیدمش ، فقط از طریق ایمـیل با هم درون ارتباط بودیم. کمال مـیگه الان یـه ایمـیل بهش بفرست و بهش بگو گفته بودید کار بی خطریـه ولی نیست ، باز هم حتما معامله کنیم وگرنـه مـیرم پیش پلیس . و امـیر جواب مـیده خودم زمان و مکانشو بهت خبر مـیدم منتظر بمون. کمال زهیرو مـیزاره پیش پرستاره که تا وقتی مکان ملاقاتشون مشخص شد بهشون خبر بده. نیـهان خوشحاله و مـیگه شاید فردا آخره راه باشـه و قاتل رو ببینیم. کمالم مـیگه فردا یـا هر روز دیگه بالاخره پیداش مـیکنیم. نیـهان برمـیگرده خونـه و امـیر بهش مـیگه چرا منو دوست نداری؟ من درون تو گم شدم. همش منتظرم منو ببینی و دوستم داشته باشی درون اصل تو داستان ما اسیر منم. و بعدش مـیگه مـیخوای طلاق بگیری؟ باشـه و عکسایی کـه طوفان از نیـهان و کمال گرفته بود رو نشونش مـیده و مـیگه بـه نظرت قاضی بعد از دیدن اینا حضانت دنیزو بـه کی مـیده؟ بـه مادر خیـانت کار یـا پدر صادق؟ حالا یـالا برو طلاق بگیر. هاکان تو سطح آشغال تست حاملگی زینب رو مـیبینـه و مـیفهمـه کـه حاملس. امـیر به منظور پرستاره محل ملاقاتشون رو ایمـیل مـیکنـه و زهیر بـه کمال مـیگه. نیـهان و کمال هم راه مـیوفتن برن سر قرار که تا قاتل رو ببینن. بعدش نشون مـیده کـه پرستاره و امـیر از قبل با هم نقشـه کشیده بودن و امـیر مـیدونست کـه نیـهان و کمال مـیان خونـه پرستاره و مجبورش مـیکنن بهش ایمـیل بفرسته. و مـیخواد زینب رو ببره محل قرار.

امـیر بـه طوفان دستور مـیده بره زینب رو بدزده و اونو تو جایی کـه کمال و نیـهان دارن مـیان تو یـه جعبه کادو مـیزارنش. هاکان مـیاد پیش امـیر مـیگه تو دیگه چقدر مـیخوای بـه زینب آسیب برسونی؟ اون حاملس ، ازش دور بمون. نیـهان و کمال مـیرن سر قرار و جعبه رو مـیبینن و کمال بازش مـیکنـه و با تعجب نگاه مـیکنن.

لطفا به منظور مشاهده و خواندن کل داستان بـه صفحات بعد مراجعه بفرمایید .




[سریـال اکیـا عشق بی پایـان خلاصه و قسمت آخر فیلم اُکیـا + عکس اسم اصلی کمال سویدره]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 21 Jul 2018 20:04:00 +0000